سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به سپیدی یاس ، به سرخی خون
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو


آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
ناگفته هایی : سید خدا:: 85/6/3:: 1:4 عصر

سلام...یه سلام بعد از یه تاخیر چن هفته ای...امیدوارم حالتون خوب باشه...

تو این سه چهار هفته چیزای زیاد و البته جدیدو تجربه کردم...که تجربه های خوبیم بود. مهمترینشم شرکت تو مراسم اعتکاف بود.

راستش بچه ها امسال ماه رجب واسم یه حال و هوای دیگه ای داشت...اوایل ماه که با بچه های مسجد رفتیم مشهد که چقدر هم کیف داد. بلافاصله تا از مشهد برگشتم مصادف شد با ایام البیض که خدا خودش جور کرد و تو مراسم اعتکاف شرکت کردم اونم تو یه جایی که همیشه آرزو داشتم اونجا معتکف بشم. بعدشم دوباره تا اعتکاف تموم شد امام رضا که الهی قربون اون دم و دستگاه حسابیش برم ما رو طلبید و رفتم پابوسش،البته اینبار با خانواده...

هر کدوم از اینا که گفتم خودشون یه مثنوی هستش البته مثنویه 69 من چون ما که به حد جناب مولانا نمیرسیم!!!

از مشهد اولم شروع میکنم، اولین تجربش این بود که یه گروه 5 نفری از بچه ها رو اونجا دادن به من که سرپرستشون باشم!!!!اونم به کی به من!!!از اون اول هرچی به این جواد (مسئول اردو،یکی از صمیمی ترین دوستان مجردم که ایشالله خدا یه خانم خوب عین خودش بذاره تو کاسش،جانشین فرماندهی پایگاهمون هم هست) گفتم جواد جون من خودم سرپرست میخوام!حالا پنج نفرو که سه تاشون از من بزرگتر هستن و انداختی ور دلم تا بشم مسئولشون!!! تو کتش نرفت که نرفت و ما شدیم جناب سرهنگ این گروه!!!!خداییشم هم تجربه خوبی بود و هم تجربه خوبی!!! به من یکی که کلی حال داد!!!!

خلاصه با قطار رفتیم و صبح نزدیکای اذون رسیدیم مشهد و من و مجید(پسر عمه من) که باهامون اومده بود ساکمونوگذاشتیمن و رفتیم حرم... واییییییییی بعد از یک سال دوباره اومده بودم پیش امام رضا...دقیقا پارسال همین موقع تو ماه رجب بود که اومده بودم پابوسش...البته تو ایام اعتکاف...وای که چقد پارسال دلم میخواست برم اعتکاف ولی به جاش رفتم حج فقرا!!!

خیلی خوش گذشت،راهمونم به حرم نزدیک بودو کلی کیف میکردیم...با دوستا هم بودیم که هر کودوم واسه خودشون کلی جک بودنو حسابی حال داد...

یه شب تو صحن جمهوری که من عاشقشم و الان همش دست عرباست!!! با بچه ها یه گوشه نشستیمو زیارت عاشورا خوندیمو یه سینه نمکی زدیم...یاد اون روزی افتادم که با مدرسه ده دوازده سال پیش اومده بودیم حرمو خودم با چن تا از رفیقام زیارت عاشورا خوندمو بعد که سر بلند کردم دیدم ملت نشستن پشت سرمونو دارن گوش میدن...

این دفعه سعی کردم به معماریه حرم آقا بیشتر دقت کنم،محشر بود،مخصوصا کتیبه هایی که سر در ورودیه ضریح آقا بود....با خط نستعلیق(موندم چرا من که انقده عاشق خط هستم انقده بد خطم!!!!)...محشر بود..کلی کیف میکردم...مسجد گوهرشادم که دیگه نگو و نپرس...اما جالب ابن بود که هر پادشاهی واسه خودش یه کتیبه و نوشته ای به جا گذاشته بود که شاعرا واسشون شعر گفته بودن...توصیه میکنم حتما دقت کنید به اون شعرا مخصوصا شعری که در ورودیه صحن انقلاب از طرف خیابون چهار راه شهدا بود...

با مجید یه جا پیدا کرده بودیم که جای رویاییمون بود!!! دقیقا جلوی گنبد...تو صحن انقلاب...زیر آگاهی حرم...یه ساعت دو ساعت وایمیستادیم اونجا و به گنبد زل میزدیمو ...

یه روز اومدیم یه زرنگی کنیم بریم طبقه بالای حرم!!! آخه یکی از دوستامون آشنا داشت اونجا،قرار بود ببرتمون که بد قولی کردو نبرد...یه بار که با مجید نشسته بودیم تو جای رویایی یهو یه فکر زد به کلم!به مجید گفتم پاشو بریم بالا!!!گفت برو بابا چجوری؟! گفتم از همین پله های آگاهی میریم طبقه بالاو از اونجا گنبدو میبینیم! گفت باشه!بریم، یه پسره که مشهدی بودو همونجا باهاش آشنا شده بودیم گفت یه کیفی میده از اون بالا نیگا کردن به گنبد،اما یه پیرزنه هست اونجا ماموره و خیلی بد اخلاقه واله وبله! مراقب باشین گیر اون نیفتین...با هزار شوق رفتیم از پله ها بالا...هنوز ده تا پله بالا نرفته بودیم که یه پیرزن جلومون سبز شدو گفت اینجا چی میخواین!!!! مام که اصلا فکرشو نمیکردیم به این زودی این خانم رو زیارت کنیم به تته پته افتادیم که اومدیم از این بالا گنبدو ببینیم!!!اونم گفت امامتون اون پایینم هست!انقد بی ادبانه!!!!تا اومدیم یکم اصرار کنیم از زیر چادر بیسیمو در آوردو شروع کرد ور رفتن بهش! مام دست از پا دراز تر برگشتیم پایین...

خلاصه کلی حالمون گرفته شد!!!اما تجربه خوبی بود واسه دفعه های بعد!!!!

بالاخره روز آخر رسیدو رفتیم حرمو شب ساعت 10 آماده شدیم بریم راه آهن و سوار شدیمو صبح رسیدیم تهران!!! اگه بدونین چقد با گل و شیرینی اومده بودن استقبالمون! طفلکیا معلوم نبود ما رو با کدوم یک از این المپیادیا اشتباه گرفته بودن که حلقه گل آورده بودن!مام که کم نمی آوردیم!هی تیکه مینداختیم به هم!!!

خیلی خوش گذشت...سفرمونم تموم شدو برگشتیم به خونه هامون با کلی خاطره...اما من خوشحال بودم چون سه روز دیگش باید میرفتم به یه جایی که چن سال بود آرزوشو داشتم...تو پست بعد میخوام راجع به اونجا بنویسم...البته اگه زنده بودم...حسابی دعام کنید...یا علی مدد...موفق باشین...



  • کلمات کلیدی :
  • گل یاس ()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    814151:کل بازدید
    91:بازدید امروز
    36:بازدید دیروز
    پیوندهای روزانه
    درباره خودم
    به سپیدی یاس ، به سرخی خون
    لوگوی خودم
    به سپیدی یاس ، به سرخی خون
    لوگوی دوستان








    لینک دوستان

    .: شهر عشق :.
    مسافر
    احسان آقای گل گلاب
    من و دلتنگ
    حریم یاس
    پیدای پنهان
    الفاتح
    کویر
    عشق است خداوند
    بشنوازدل

    دسته بندی یادداشت ها
    جنایت . دلتنگی . شهید . غزه . قتل عام . مرگ بر اسرائیل . ولایت فقیه،امام صادق (ع) .
    بایگانی
    یا زهرا ...
    امروز 1 تیر است...
    پس دلزده و خسته نباشید ای قوم...در قافبه احمدی نادی مانده است..
    ولادت عمه سادات گرامی باد
    ایرانی همیشه پیروز
    روح خدا به خدا پیوست...
    تسلیت
    انتخابات
    شهید مطهری
    پسری با نام حسین که مایکل صداش میکنن!!!
    دریا
    راننده تاکسی!!!
    سال 84 سال ظهور آقامون باشیا
    نوروز در روایات اسلامی
    یادی از ملکوت ( برای شهید محمود یوسفی )
    چند عکس و چند سوال..
    خطابه های امام سجاد و خانم زینب
    امام حسین (علیه السلام) در نگاه اندیشمندان
    یا عباس یا سیدی
    زندگینامه حسین بن علی (شهید کربلا)
    یه داستان..
    علل پیروزى انقلاب اسلامى و سقوط رژیم پهلوى
    غدیر خم
    عیدتون مبارک...
    میلاد اشک مبارک...
    ولادت مادرمون زهرا(س) مبارک باد
    السلام علیک یا فاطمه الزهرا
    پاییز 1387
    تابستان 1387
    بهار 1387
    پاییز 1384
    تابستان 1384
    بهار 1384
    زمستان 1383
    تیر 88
    خرداد 88
    فروردین 88
    اسفند 87
    بهمن 87
    دی 87
    آذر 87
    مهر 87
    آذر 88
    مرداد 88
    بهمن 88
    اسفند 88
    آذر 95
    مهر 92
    فروردین 97
    اردیبهشت 97
    دی 97
    آذر 97
    مهر 98
    بهمن 98
    فروردین 0
    آذر 99
    اردیبهشت 0
    خرداد 0
    تیر 0
    مرداد 0
    اشتراک